ماه مانند. (ناظم الاطباء). مانند ماه: انجم ماه وش آمادۀ حج آمده اند تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند. خاقانی. ، رعنا و زیبا و معشوقه. (ناظم الاطباء). مهوش. زیبا و درخشان همچون ماه: ای بسا از نازنینان خارکش برامید گل عذار ماه وش. مولوی
ماه مانند. (ناظم الاطباء). مانند ماه: انجم ماه وش آمادۀ حج آمده اند تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند. خاقانی. ، رعنا و زیبا و معشوقه. (ناظم الاطباء). مهوش. زیبا و درخشان همچون ماه: ای بسا از نازنینان خارکش برامید گل عذار ماه وش. مولوی
فروهر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فرور
فُروهَر، در آیین زردشتی ذره ای از ذرات نور اهورامزدا که در وجود هر کس به ودیعه نهاده شده و کار او نورافشانی و نشان دادن راه راست به روان است و پس از مردن شخص، راه بالا را می پیماید و به منبع اصلی خود می پیوندد و فقط روان است که از جهت کارهای نیک یا بد که مرتکب شده پاداش می بیند، فَروَر
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود: می گسار اندر تگوگ شاهوار خور بشادی روزگاری نوبهار، رودکی، بخندید خندیدنی شاهوار چنان کآمد آوازش از چاهسار، فردوسی، بیاراست لشکرگه شاهوار به قلب اندرون تیغ زن صد هزار، فردوسی، بهر بدره ای در ده و دو هزار پراکنده دینار بود بد شاهوار، فردوسی، یکی خانه ای دید نو شاهوار ز زر و گهر بوم و بامش نگار، اسدی، از شاهوار بخشش او ظن بری که او محمود تاج نیست که محمود تاجدار، سوزنی، چو شعر من شرف استماع سلطان یافت شدم توانگر از انعام شاهوار ملک، مختاری (از جهانگیری)، تا دیرها نیارد چرخ زمردین از کان روزگار چو من لعل شاهوار، کلامی (از جهانگیری)، - جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود: پس آن جامۀ شاهوار آورید بدان سرو سیمین فرو گسترید، فرالاوی، بیاورد آن جامۀ شاهوار گرفتش چو فرزند اندر کنار، فردوسی، بفرمود آن تاج و آن گوشوار همان مهر و آن جامۀ شاهوار، فردوسی، ز دینار گنجیش پنجه هزار بدادند با جامۀ شاهوار، فردوسی، - جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) : دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار، میرمعزی (ازآنندراج)، - درّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’در یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) : آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار، منوچهری، بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید هم گنج شایگانت و هم در شاهوار، منوچهری، سنگ سیه بودم از قیاس و خرد کرد چنین در شاهوار مرا، ناصرخسرو، دری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)، زین واسطه خاک بد گهر را کان در شاهوار بیند، نظامی، ... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)، می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصع تو بدین در شاهوار، حافظ، ، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف در خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)، - لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
مرکب از: شاه + وار، پسوند نسبت و اتصاف و لیاقت، چون شاه، هر چیز لایق شاه، (فرهنگ نظام)، هر چیز خوب و نفیس و اعلا که لایق پادشاهان باشد از جواهر و اسباب خانه و مانند آنها، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از سروری)، بر هر چیز مرغوب و ممتاز در نوع خود اطلاق شود: می گسار اندر تگوگ شاهوار خور بشادی روزگاری نوبهار، رودکی، بخندید خندیدنی شاهوار چنان کآمد آوازش از چاهسار، فردوسی، بیاراست لشکرگه شاهوار به قلب اندرون تیغ زن صد هزار، فردوسی، بهر بدره ای در ده و دو هزار پراکنده دینار بود بد شاهوار، فردوسی، یکی خانه ای دید نو شاهوار ز زر و گهر بوم و بامش نگار، اسدی، از شاهوار بخشش او ظن بری که او محمود تاج نیست که محمود تاجدار، سوزنی، چو شعر من شرف استماع سلطان یافت شدم توانگر از انعام شاهوار ملک، مختاری (از جهانگیری)، تا دیرها نیارد چرخ زمردین از کان روزگار چو من لعل شاهوار، کلامی (از جهانگیری)، - جامۀ شاهوار، جامۀ شاهانه، جامۀ ممتاز در نوع خود: پس آن جامۀ شاهوار آورید بدان سرو سیمین فرو گسترید، فرالاوی، بیاورد آن جامۀ شاهوار گرفتش چو فرزند اندر کنار، فردوسی، بفرمود آن تاج و آن گوشوار همان مهر و آن جامۀ شاهوار، فردوسی، ز دینار گنجیش پنجه هزار بدادند با جامۀ شاهوار، فردوسی، - جشن شاهوار، جشن بزرگ و مجلل و پرشکوه، (از آنندراج) : دیده ام در دولت و ملک ملک سلطان بسی بزمهای دلفروز و جشنهای شاهوار، میرمعزی (ازآنندراج)، - دُرِّ شاهوار، دری که بی بها بود و آن را شهوار و یکدانه نیز گویند، بتازیش ’دُر یتیم’ نامند، (شرفنامۀ منیری)، مروارید بی همتا که آن را در یتیم گویند، (ناظم الاطباء) : آن یکی دری که دارد بوی مشک تبتی و آن دگر مشکی که دارد رنگ در شاهوار، منوچهری، بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید هم گنج شایگانت و هم در شاهوار، منوچهری، سنگ سیه بودم از قیاس و خرد کرد چنین در شاهوار مرا، ناصرخسرو، دُری شاهوار از صدف رحم بمهبط ظهور آمد، (سندبادنامه ص 42)، زین واسطه خاک بد گهر را کان دُر شاهوار بیند، نظامی، ... بدانکه هر جا گل است خار است ... و آنجا که دُر شاهوار است نهنگ مردم خوار است، (گلستان سعدی)، می خور بشعر بنده که زیبی دگر دهد جام مرصع تو بدین دُر شاهوار، حافظ، ، نوعی از مرواریداست که سفید و صافی و براق و آبدار است و آن را به اعتبار مختلف دُر خوشاب و نجمی و عیون نیز گویند، (جواهرنامه)، قسمی مروارید، (الجماهر فی معرفه الجواهرص 156)، - لؤلؤ شاهوار، یا لؤلؤ ملکی، اشرف اقسام مروارید، (از الجماهر بیرونی ص 127)
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) : تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد. ابوالخطیر. و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
همان ماه کاشغر است که ماه سیام باشد و کش شهری است مشهور به شهر سبز و کوه سیام در نواحی آن شهر است. (برهان) (آنندراج) : تارخ او غیرت خورشید و رشک ماه شد ماه گردون همچو ماه کش نهان در چاه شد. ابوالخطیر. و رجوع به ماه سیام و ماه مقنع شود
برنگ لاله لاله فام لاله گون. یا لاله وشان، جمع لاله وش، رده ایست از خارپوستان که دارای بازوهای بزرگ حقیقی هستند و بدنشان از صفحات منظم آهکی پوشیده شده است. لاله وشان در دوران اول زمین شناسی بحد وفور میزیسته اند ولی گونه های امروزه این جانوران بسیار محدود است و غالبا در اعماق زیاد دریا میزیند و جنسی از این جانوران باسم لالء دریایی در سواحل دریاهای معتدل فراوان است. آنتدون که نمونه فراوان لاله و شان امروزی است در دوره لاروی بوسیله پایه ای بتخته سنگها می چسبد و در حالت بلوغ آزادانه در دریا شنا میکند. رنگ این حیوان قرمز نارنجی است. وجه تسمیه آن بمناسبت شباهت کاملش به گل لاله است لاله های دریایی کرینوئیدها
برنگ لاله لاله فام لاله گون. یا لاله وشان، جمع لاله وش، رده ایست از خارپوستان که دارای بازوهای بزرگ حقیقی هستند و بدنشان از صفحات منظم آهکی پوشیده شده است. لاله وشان در دوران اول زمین شناسی بحد وفور میزیسته اند ولی گونه های امروزه این جانوران بسیار محدود است و غالبا در اعماق زیاد دریا میزیند و جنسی از این جانوران باسم لالء دریایی در سواحل دریاهای معتدل فراوان است. آنتدون که نمونه فراوان لاله و شان امروزی است در دوره لاروی بوسیله پایه ای بتخته سنگها می چسبد و در حالت بلوغ آزادانه در دریا شنا میکند. رنگ این حیوان قرمز نارنجی است. وجه تسمیه آن بمناسبت شباهت کاملش به گل لاله است لاله های دریایی کرینوئیدها
شاه ارش. ارش، واحد طول و آن از سرانگشت میانین دست راست است تا سرانگشت میانین دست چپ، آن گاه که دست ها را از هم بگشایند و آن معادل پنج ارش کوچک است، باع، قولاج
شاه ارش. ارش، واحد طول و آن از سرانگشت میانین دست راست است تا سرانگشت میانین دست چپ، آن گاه که دست ها را از هم بگشایند و آن معادل پنج ارش کوچک است، باع، قولاج